۱۳۸۶ اسفند ۱۷, جمعه

سرگرمیهای بعضی از مردم در ایام انتخاباتها

بسم الله الرحمن الرحیم
این روزها کشور ما خیلی پیشرفت کرده و همه مردم سیاسی شده اند دیگر مثل قدیم نیستند که حرفشان یکی باشد آنان در طول این چند سال آموخته اند که جه بگویند و چگونه با مردم رفتار کنند. بارها شاهد بوده ایم طرح و ساختمانی که هنوز نصف کارش انجام نشده برخی مسولین محترم آن را افتتاح می کنند .
در روزگار قدیم صداقت و یک رنگی زیاد بود مردم این اندازه کلک بلد نبودند حرفشان یکی بود اما در این روزگار متاسفانه مردم یک رنگی و صداقت را بطور کلی از دست داده اند . همه به هم دروغ می گویند و سر هم کلاه می گزارند .
این مسئله در ایام انتخاباتها برای بعضی از مردم شده تفریح و سرگرمی .
آنان به دنبال آدمهای ساده می گردند و پس از پیدا کردن او شروع می کنند به فریب دادن وی و هندوانه زیر بغل دادن .
می گویند واقعا شما از همه شایسته تر هستید شما چنین و چنان هستید کم کم آن بنده خدا باورش می شود و شروع می کند به حرفهای بزرگ بزرگ و آنها حرفهایش را مرتب تایید می کنند تا او را بیشتر مغرور نموده بهانه ای برای تفریح و خنده خود فراهم نمایند
. یک نمونه (واقعیت دارد)
یک کاندیدایی با چندین ماشین و دهها نفر از طرفداران و اقوامش که وی را همراهی می کنند به نزد شخص مهمی می آیند تا نظر وی را جلب نموده و زمینه برنده شدن آن کاندیدا را فراهم نمایند.
آن کاندیدا وقتی آنهمه معتمد و پولدار و سرشناس را پشست سرش می بیند حسابی کیف می کند و مطمئن می شود او از همه برتر است او با افتخار می آید و بغل دست آن شخص می نشیند چند لحظه بعد دو نفر از همراهانش که از همه سرشناس تر هستند به آن کاندیدا می گویند : حاج آقای فلانی شما بیزحمت از اینجا بلند شوید و آن گوشه بنشینید که ما اینجا کنار این حضرت سفارش خصوصی شما را می کنیم. آن کاندیدا با نگاه احترام و حقشناسی نگاهشان می کند و می فرماید چشم و بسرعت بلند می شود و آن گوشه می نشیند آن دو نفر معتمد این ور و آنور آن شخص می نشینند و با آهستگی و درگوشی اینگونه سخن می گویند: جناب حضرت فلان یک وقت فکر نکنید ما واقعا طرفدار این آقا هستیم همه ما بجز فلانی ما از مجبوری خدمت شما آمده ایم چون این شخص آدم بسیار مفسدی است ما برای این آمده ایم که شری برای ما درست نکند. این آقا آدم بسیار پست و حقه بازی است چنین کرده چنان کرده و شروع می کنند از جنایاتش تعریف کردن . آن شخص که تصور نمی کرده این آقای کاندیدا تا این حد بد باشد با شگفتی به طرف کاندیدا نگاه می کند کاندیدا که همه چیز را زیر چشمی نگاه می کند فورا سرش را به نیت احترام و حقشناسی پایین می گیرد. اینها چنان از بدی های آن بنده خدا تعریف می کنند که آن شخص نیز از شرمندگی سرش را پایین می گیرد آن دو می گویند جناب فلانی شما یک نگاهی از همینجا بیاندازید می بینید شر از قیافه اش می بارد بار دیگر آن شخص مجبور می شود به طرف کاندیدای محبوب این معتمدین نگاه کند و آن کاندیدا که مطمئن شده پس از سفارشات آن اقوام نزدیکش که در دو طرف آن شخص قرار دارند در دل آن بنده خدا جای گرفته بار دیگر سرش را پایین می گیرد آن معتمدین پس از سفارش اکید به اینکه نکند یک وقت فریب بخورید و به این آقا رای بدهید آنگاه با صدای بلند می گویند جناب حضرت فلان صحبت ما همین بود و از شما خواهش می کنیم به حرفهای ما حتما حتما توجه بفرمایید جناب فلانی نیز در جواب می گوید : چشم شما که مورد اعتماد ما هستید وقتی شما چنین نظراتی دارید انشا الله ما سخنان شما را مد نظر خودمان قرار خواهیم داد. با این حرفها مجلس خود بخود پایان می یابد و همه بلند می شوند.
کاندیدای بیچاره قند در دلش آب می شود و در دل خود می گوید قربان چنین اقوامی که به این اسانی برایم قول گرفتند و ضمن آنکه کفشهای آن اقوام خود را راست می کند حواسش در تهران است که وقتی به آنجا رفت با رئیس مجلس چگونه سلام علیک بکند .
او که اکنون خود را یک سر و گردن از بقیه بالاتر می بیند شروع می کند به حرفهای خوب زدن می گوید : من باید در این مملکت یک تحول اساسی بیاورم من در این مملکت باید چنین و چنان بکنم و اطرافیان مرتب تایید می کنند و وقتی که او خیلی گرم است ناگهان بهش می گویند این مملکت کوچک چه ارزشی دارد؟ شما می توانید در جهان تحول بیاورید و او باور می کند و شروع می کند به بیان کارهایی که که در کشورهای دیگر میبایست انجام دهد و اطرافیان که با ابرو به هم اشاره می کنند برای آنکه خنده شان نگیرد سرهایشان را پایین می گیرند .
مورد دوم
کاندیدایی را می آورند و کلیه کسانی که اطرافش را گر فته اند و به ظاهر طرفدارش هستند دشمنان سرسختش هستند وقتی همه مردم می نشینند و همه سکوت می کنند یکی از باصطلاح طرفدارانش شروع به سخن می کند می گوید : نماینده باید شجاع و نترس باشد از کسی یا چیزی نترسد و این شجاعت خود را قبلا نشان دهد این آقای فلانی که ما خدمت شما آورده ایم الحمدلله به اندازه ای شجاع هستند که نگو و نپرس طوری که در بدن ایشان شما هیچ جایی سالم پیدا نمی کنید تمام بدنش زخم چاقو دارد که در دوران دانشجویی در نبردهای خیابانی و با گروهای دیگر خورده است .
آن کاندیدای محترم وقتی تعجب مردم را می بیند شروع به تعریف می کند می گوید ما تمام دوران دانشجویی را در جنگ و نبرد گزراندیم اسم گروه ما لیانگ شامپو بود و اینگونه ما روزها را استراحت می کردیم و زخمهای خود را معالجه می کردیم و شبها در نبردی جدید زخمی می شدیم . و آن بیچاره چنان سرگرم تعریف است که متوجه خنده های فراوان طرفدارانش نمی شود.
این گوشه ای از برنامه هایی بود که در هر نوبت از انتخابات تکرار می شود یعنی بکثرت اتفاق می افتد کسانی که همراه یک کاندیدا هستند و به ظاهر پشتیبانهای اصلیش به حساب می آیند همه جا در حضور وی نکته ضعفهایش را پیش هر کسی می روند مطرح می کنند و آن کاندیدای بخت برگشته را فریب می دهند او تصور می کند همه مردم با وی هستند .
سادگی و اخلاص بعضیها
چند سال پیش یک بنده خدایی که راننده کامیون بود برای نمایندگی مجلس ثبت نام کرده بود به نزد مولانا آمد و زیاد حرف زد حرفهایش طوری جالب بودند که عده زیادی جمع شده بودند و حرفهایش را گوش می کردند می فرمود:
من اگر نماینده بشوم اولین کاری که می کنم مسئله شیعه و سنی را برای همیشه حل می کنم چون من کاملا تجربه دارم من چندین قوم را که با هم دعوا کرده بودند توانسته ام صلح و آشتی دهم من در ظرف مدت کوتاهی مسئله شیعه و سنی را برای همیشه حل می کنم و میانشان صلح و سازش ایجاد می کنم . من شما و رهبر معظم را در یک مجلس نشانده و شما را برای همیشه آشتی می دهم ..
مولانا مجبور شد حرفهایش را قطع نماید و گفت شما واقعا فرد مستعدی هستید ولی بنظر ما با این گویندگی که شما دارید اگر چهار ما به جماعت تبلیغ بروید بسیار موثر خواهد شد .
یکی دیگر آمده بود می فرمود : این چه وحدتی است که شما دارید؟ اگر من نماینده بشوم دستور می دهم تمام شیعه و سنی در یک دشت بزرگ جمع شوند و در آن دشت با هم وحدت حقیقی کنند.
http://www.majd11.blogfa.com/

هیچ نظری موجود نیست: