شعر از : محمد آرمیان
دل بدریا زن خودت را در صف احرارکن
ای بلوچ با همت مردانه اینک کار کن
تا به کی بی حسی آخر ملتت بیدار کن
سخت نادانی برادر حیله دشمن نمیدانی
چشم عقلت باز کن فتنه ها انظار کن
خامّشی و ترس و وحشت تا به کی
حال دیگر آه و واویلا و ناله زار کن
دشمن سفاک دارد می کند ریشه ترا
اینهمه سستی چرا اندیشه پیکار کن
کن رها خود را ز سستی کار کن
با ستیز و رزم دائم دشمنت بیزار کن
دین تو با سرزمینت تحت ظلم و در ستم
با کمی مردی و همت این ستم انکار کن
با تو ام، تو جوانی جانفشانی میتوانی
دل بدریا زن خودت را در صف احرارکن
م. الف . بلوچ
11/9/ 1994 میلادی - کراچی
دل بدریا زن خودت را در صف احرارکن
ای بلوچ با همت مردانه اینک کار کن
تا به کی بی حسی آخر ملتت بیدار کن
سخت نادانی برادر حیله دشمن نمیدانی
چشم عقلت باز کن فتنه ها انظار کن
خامّشی و ترس و وحشت تا به کی
حال دیگر آه و واویلا و ناله زار کن
دشمن سفاک دارد می کند ریشه ترا
اینهمه سستی چرا اندیشه پیکار کن
کن رها خود را ز سستی کار کن
با ستیز و رزم دائم دشمنت بیزار کن
دین تو با سرزمینت تحت ظلم و در ستم
با کمی مردی و همت این ستم انکار کن
با تو ام، تو جوانی جانفشانی میتوانی
دل بدریا زن خودت را در صف احرارکن
م. الف . بلوچ
11/9/ 1994 میلادی - کراچی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر