۱۳۸۶ اسفند ۲۲, چهارشنبه

ملتها"، "مليتها" و "اقليتهاي ملي" در ايران


"ملتها"، "مليتها" و "اقليتهاي ملي" در ايران

محمدرضا گرديزي
mohammadrg2001@yahoo.com
http://tedepe.blogspot.com/

تعريف واحد و دقيق ملت

در شاخه هاي مختلف علوم، به سختي مي توان از وجود تعريفي واحد و دقيق براي ملت صحبت كرد. مانند بسياري از مفاهيم ديگر، ملت نيز بسته به اصول، سنتهاي فكري، قراردادها، ديدگاهها و نظريه هاي گوناگون در ديسيپلينهاي مختلف علوم از جمله در جامعه شناسي و در حقوق بين الملل و در رابطه با موارد مشخص٬ داراي تعاريف سيال، گوناگون و غالبا غيردقيق است. از طرف ديگر همه ملل، بويژه ملل اسير تحت انقياد ملل ديگر مانند ملتهاي ايراني غيرفارس كه در معرض سياستهاي يكسان سازي قومي و محروم از داشتن دولت ملي خود ميباشند، حق دارند ملت را بنا به شرايط ويژه خويش تعريف نموده و طبق اين تعريف خواستار حقوق ملي خود شوند.

در ايران عموما تعاريفي كه روشنفكران و صاحبنظران منسوب به ملل غيرفارس بكار ميبرند - و به نظر ميرسد براي اين كشور مناسبترين نيز باشند- بر مبناي مفاهيم و تعابير پايه اي و استاندارد حقوق و روابط بين الملل اند. اين مفاهيم و تعابير كه در مقياس وسيعي در اروپا، پارلمان اروپا و نهادهاي حقوق بشري بين المللي نيز بكار برده مي شوند، اساس مفاهيمي مانند كشورهاي كثيرالمله (Multinational States)٬ دولت بدون ملت (Nationless State)٬ ملتهاي بدون دولت (Stateless Nations)٬ جنبشهاي آزاديبخش ملي (National Liberation Movements) و ... را تشكيل ميدهند. از سوي ديگر ترمينولوژي اي كه قوميتگرايان فارس و دولت فارسگراي ايران در اين باره از آن استفاده مي كنند در جوهر خود عينا تعاريف افراطي ترين گروههاي راسيست دوره پهلوي است.

تعريف "گروه ملي" و "هويت ملي" بر اساس زبان

"گروه ملي" تعبيري است كه براي مشخص كردن نوعي از گروههاي انساني و اجتماعي و تفكيك آن از مثلا "گروههاي اعتقادي" [در ايران شيعيان امامي فارس، شيعيان جعفري ترك، علويان ترك (قيزيلباش، علي اللهي)، علويان كرد (اهل حق)، مسيحيان، زردشتيان، موسويان، بهائيها، صائبيان، اسماعيليان، بيدينان و.....]، "گروههاي نژادي" [در ايران فيزيوتيپهاي مونقولوئيد، اينديك، مديترانه اي، آفريقائي .....] و "گروههاي جنسيتي" [همجنسگرايان، ديگر جنس گرايان، ...] و غير آن بكار ميرود. گروه ملي نه لزوما داراي نژاد مشترک است و نه داراي دولت مشترک، بلکه عوامل و عناصر اصلي در تعريف گروه ملي، بسته به شرايط مشخص، فرهنگ مشترک، غالبا زبان مشترک و در برخي موارد تاريخ، سرزمين و يا دين و مذهب مشترک است بدون آن که هيچ کدام از اين عوامل به تنهايي شاخص تعيين كننده گروه ملي باشند. اعضاي يک گروه ملي همچنين معمولا داراي نام تاريخي معين، ميراث تاريخي و هويت جمعي مشترك نيز هستند. مفهوم "هويت ملي" ريشه در "احساس تعلق" به يك "گروه ملي" دارد و شالوده آن را مفهوم "هويت خودي"، "احساسات مشترک" و "آگاهي جمعي" بر مولفه هاي معرف گروه ملي، تشكيل مي دهد.

در شرايط مشخص جهان اسلام، خاورميانه و در ايران، معيار اساسي و عملي مشخصه و عامل تعيين كننده "گروه ملي"٬ در درجه اول و عموما "تعلق زباني" اعضاي آن گروه انساني است. "هويت ملي" نيز بر اساس "زبان مادري-ملي-تاريخي" هر كدام از "گروههاي ملي" تعريف ميشود. مولفه ها و عوامل دخيل ديگر مانند باورهاي مذهبي، ناحيه جغرافيايي محل سكونت، ساختار طائفه اي، منشاء تباري٬ فيزيوتيپ، دارا بودن دولت در تاريخ دور و نزديك و . .. عوامل درجه دوي معرف و بوجود آورنده "زيرگروههاي ملي" اند.

بر اين مبنا در ايران دو گروه انساني كه به دو زبان متفاوت صحبت ميكنند عضو دو گروه ملي متفاوت اند، مانند فارسها و تركها كه قطعيا دو گروه ملي، دو ملت جداگانه اند اما هر گروهي كه به زبان تركي صحبت ميكند جزئي از ملت واحد ترك در اين كشور است. با حركت از اين نقطه، طوائف افشار، شاهسون، قشقايي و ... زيرگروههاي طائفه اي ملت ترك؛ تركهاي خراسان، آزربايجان٬ فارسستان (اصفهان٬ كرمان، فارس، سمنان و ....) زيرگروههاي جغرافيايي ملت ترك؛ تركهاي سنقري، ابيوردي و .... زيرگروههاي لهجه اي ملت ترك؛ تركهاي قزلباش (اهل حق-گوران-علي اللهي)، جعفري، امامي٬ بهايي زيرگروههاي اعتقادي ملت ترك اند و قس علي هذا. همانگونه كه ديده ميشود هيچكدام از مٶلفه هاي فوق، به جز زبان، اين گروهها را تبديل به ملل جدائي نمي كند و زيرگروههاي تشكيل دهنده توده ترك، فارغ از محل اقامت جغرافيائي و وابستگي طائفه اي و ديگر مولفه ها، خلق و ملتي واحد است.

اما در جائي ديگر بويژه در اروپا ممكن است عامل زبان عامل درجه يك تعيين كننده ملت نبوده، عوامل ديگري مانند دين-مذهب عامل درجه يك و تعيين كننده در تعريف گروه ملي (اعم از ملت و يا اقليت ملي) باشند. مثلا در يوگسلاوي سابق ملل صرب، بوشناك، كروات و... كه همه به يك زبان واحد صحبت كرده داراي يك تبار و فيزيوتيپ اند، ملل جداگانه اي محسوب مي شوند زيرا هويت ملي هر كدام در طول تاريخ بر اساس دين و مذهب جداگانه شان شكل گرفته است. در ايران نيز در نمونه گروههاي ملي اي مانند فارسها، تاجيكها و گروههائي از يهوديان و كوليها كه متكلم به لهجه هائي از زبان فارسي-تاجيكي اند، عامل زبان عامل درجه يك تعيين كننده گروه ملي نبوده عوامل ديگري مانند تبار-فيزيوتيپ، دين و لهجه به عنوان عوامل درجه اول و تعيين كننده هويت گروه ملي عمل مي كنند.

زباني كه اساس مليت است

در ايران پروژه ملت سازي رسمي و دولتي و امحاء ملل غيرفارس تحت لواي يکپارچگي تاريخي ملت، در افراطيترين شکل و در قالب ايدئولوژي نژادپرستي زباني و ريشه كن كردن زبانهاي غيرفارسي جلوه گر ميشود. در اين كشور پروژه ملت‌سازي و يا فارسسازي به موازات متمركز كردن ساختارِ‌ اقتصادي و ‌سياسي كشور و هدايت آن از فارسستان، در شكل حركت به سوي يکپارچگي فرهنگي از طريق زدودن عناصرِ گويا بيگانه از فرهنگ گويا ملي كه در نيت آفرينش آنند اعمال مي گردد. يکسانسازي زباني، بر پايه‌ سراسري کردن زبان رسمي و دولتي فارسي و تبديل آن به زباني ملي، سراسري، مشترك و مادري، از جمله پايه ‌اي ‌ترين مولفه هاي يكسان سازي فرهنگي و پروژه فارسسازي دولتي در ايران است. با اينهمه زبان فارسي با اين اوصاف هرگز عاملي براي تعريف هويت ملل ايراني (به جز فارسها) نيست.

زبان سنتي، تاريخي، مادري و اول: زباني كه در تشكل يك ملت و تعريف هويت ملي اش از آن سخن ميرود زبان سنتي، تاريخي، مادري و اول گروه انساني مورد مطالعه است نه زبان دوم افراد، زبان خارجي و يا زبان رسمي و دولتي كشورها. به عنوان نمونه زبان انگليسي در هندوستان، زباني رسمي، دوم و خارجي است. با اينهمه ملل هندوستان و بريتيش ها (كه خود مركب از گروههاي ملي متعددي است) به دليل توانايي صحبت كردن به زبان انگليسي يك ملت واحد بشمار نميآيند. زيرا ملل ساكن در هندوستان هر كدام براي خود زبان ملي-تاريخي ويژه اي دارند و به همين دليل نيز هندوستان، كشوري كثيرالمله شمرده مي شود. در ايران نيز زبان فارسي دولتي و رسمي براي ملتهاي غير فارس كه هر كدام داراي زبان ملي، سنتي، تاريخي و اول ويژه خود اند، زباني خارجي است. هم از اينرو توانائي بسياري از مردم منسوب به ملل گوناگون ساكن در ايران به خواندن و نوشتن فارسي- كه ناشي از تحميل زبان فارسي بر ملل ايراني در يك صد سال اخير است- اين مردمان و فارسها را تبديل به ملت واحدي نمي كند.

زبان و خانواده زباني: "زبان"ي كه در تعريف گروه ملي و هويت ملي اساس گرفته مي شود، يك "زبان" واحد و مشخص است و نه "خانواده زباني". به عنوان مثال در ايران "تركي" و "عربي" دو "زبان" اند، و ترك زبان و عرب زبان بودن نشانگر قطعي تعلق به ملل ترك و عرب است. اما بر خلاف ايندو، "ايراني" اسم يك زبان واحد نيست٬ بلكه نام "خانواده زباني" متشكل از نزديك به يك صد زبان و به عبارت ديگر مجموعه اي بالغ بر يكصد گروه ملي متفاوت است. متكلمين به اين زبانهاي ايراني جداگانه مانند فارسها، كردها، بلوچها، لرها و لارها همه داراي هويت هاي ملي مستقل و بنابراين مللي جداگانه اند:

- از اينرو همانگونه كه ملتي واحد بنام ايراني وجود ندارد، زباني واحد به نام ايراني نيز وجود خارجي ندارد. آنچه وجود دارد خانواده زبانهاي ايراني است.
- برخي از قوميتگرايان فارس و مقامات دولتي اخيرا از زبان فارسي به شكل "زبان ايراني" ياد مي كنند كه آشكارا موضعي فاشيستي، نژادپرستانه و استعماري است كه ايرانيت را مساوي با فارسيت قلمداد مي كند.
- عده اي از قوميگرايان فارس با ذكر اين مطلب كه زبانهاي كردي، لري، بلوچي، مازني، گيلكي، لاري و .... متعلق به خانواده زبانهاي ايراني اند، منكر وجود ملل مختلف در ايران ميشوند. اما همانگونه كه گفته شد همه اين زبان و ملل، زبان و مللي مستقل اند و هيچكدام نه با زبان و ملت فارس و نه با زبان و ملت فرضي ايراني يكي نيستند. حتي اگر مردم ايران منحصرا از توده هاي متكلم به خانواده زبانهاي ايراني متشكل مي بود، باز اصل مطلب فرقي نمي كرد، و ايران كشوري كثيرالمله و چند ملتي بود.

زبان شرط لازم است نه كافي: وجود زبان مشترك شرط لازم در تشكل هويت يك ملت است، اما شرط‌ كافي نيست چنانچه صربها، بوشناكها و كرواتها هرچند به يك زبان واحد صحبت ميكنند اما يك ملت شمرده نميشوند. به عبارت ديگر عينت زباني شرط لازم براي تعلق به يك ملت است ولي كافي نيست، اگر دو گروه انساني، دو زبان متفاوت داشته باشند، حتي اگر شهروند يك كشور واحد نيز باشند، جزء دو ملت متفاوتند، مانند تركها و فارسهاي ايران كه دو ملت جدايند، اما اگر دو گروه انساني زبان واحدي داشته باشند، لزوما جز ملت واحدي نيستند مانند همان نمونه صرب و كروات و بوشناك و يا بسياري از اسپانيايي، انگليسي، پرتقالي و عرب زبانهاي دنيا.

"ملت" و " اقليت ملي"، مصاديق "گروه ملي"

اين نوع تقسيم بندي قراردادي نخستين بار در يوگسلاوي سابق تعريف شده است. بنا به اين تعريف، در "يك كشور كثيرالمله مشخص" گروههاي ملي به دو دسته تقسيم مي شوند: "ملتها " و "اقليتهاي ملي". فرق اساسي بين اين دو داشتن "سرزمين تاريخي كه اين گروه به طور متراكم در آن ساكن است" مي باشد. (هرچند در حقوق بين الملل، شرط داشتن سرزميني مشخص براي قرار گرفتن در مقوله ملت مانند نمونه ملتهاي بدون دولت بدون سرزمين، ضروري نيست). بنابراين ملت و اقليت ملي هر دو٬ مصاديق گروه ملي اند. وقتي ملت گفته ميشود يعني آن گروه ملي اي كه در تعريف ملت ميگنجد، و وقتي اقليت ملي گفته ميشود يعني آن گروه ملي اي كه در تعريف اقليت ملي ميگنجد.

اين تقسيم بندي از آن جهت مفيد است كه مي تواند به اين سوال كه در يك كشور خاص كدام يك از گروههاي ملي ساكن در آن كشور ميبايد داراي دولت ملي (خودمختار، فدرال، كنفدرال) خود باشند (ملتها) و يا نباشند (اقليتهاي ملي) جواب دهد. طبق اين تقسيم بندي در يك كشور خاص، گروههاي ملي داراي سرزمين تاريخي يعني ملتها داراي دولت ملي خويش و گروههاي ملي بدون سرزمين تاريخي يعني اقليتهاي ملي فاقد دولت ملي خويش خواهند بود:

١- ملتها (narod): آن دسته از گروههاي ملي مي باشند كه داراي سرزمين و قلمرو مشخص تاريخي و يا "منطقه ملي" ميباشند. "ملت ها" هر كدام در سرزمين تاريخي خود به طور متراكم ساكن بوده اكثريت مطلق منطقه ملي مذكور را تشكيل ميدهند. هر ملت در خارج از منطقه ملي خود ممكن است كه "اقليت ملي" به شمار آيد. ملتها به لحاظ تئوريك داراي حق شناخته شدن در قوانين كشوري به عنوان يك ملت متشخص، حق تعيين سرنوشت خويش، حق اداره امور خود و مستحق تشكيل دولت ملي شان (فدرال، كنفدرال، مستقل) و دولتي شدن زبانشان هستند. مانند ملتهاي صرب، بوشناك، اسلوون، كرووات، مقدوني، قاراداغ، آلبانياييها و مجارها در يوگسلاوي سابق.

٢- اقليتهاي ملي: (narodnost): گروههاي ملي در يك كشور مشخص، كه بر عكس ملل ساكن در آن كشور داراي سرزمين و قلمرو مشخص تاريخي نيستند. اقليتهاي ملي و يا مليتها معمولا در ميان ملتهاي پرشمار با نفوس متراكم پخش شده اند مانند تركها و كوليها در يوگسلاوي سابق. اقليتهاي ملي از حقوقي مانند رسمي شدن زبانشان و شناخته شدن به عنوان يك گروه ملي برخوردار خواهند بود. اما به سبب نداشتن سرزمين تاريخي متراكم، حقوقي مانند حق تعيين سرنوشت، استقلال، تشكيل دولت ملي و اداره امور سرزميني خود براي ايشان موضوعيتي ندارد. اقليتهاي ملي همچنين به دليل نداشتن دولت ملي از حق دولتي شدن زبانشان نيز برخوردار نميشوند.

"ملتها"، "مليتها" و "اقليتهاي ملي" در ايران

در مباحث مربوط به گروههاي ملي و حق تعيين سرنوشت در يك كشور مشخص كثيرالمله، اصطلاح "مليت" به معني رايج در زبان فارسي يعني "منسوب بودن به يك ملت" نيست. در اين مباحث، "مليت"، در عرض و در مقابل "ملت" بوده و مانند آن نوعي از گروههاي ملي و مترادف با "اقليت ملي" است. اما بنظر مي رسد در شرايط ايران بسيار مفيد خواهد بود كه بين اقليت ملي و مليت فرق گذارده و با افزودن مقوله مليتها به ملل و اقليتهاي ملي، گروههاي ملي را به سه بخش ملتها، مليتها و اقليتهاي ملي تقسيم نمود:

١- "ملت": گروه ملي معمولا پرشماري است كه در سرزمين تاريخي خود ويا "منطقه ملي" به طور متراكم ساكن بوده اكثريت مطلق منطقه ملي مذكور را تشكيل ميدهد. تعداد ملتها در ايران با احتساب تركها (در سه منطقه ملي آزربايجان، آفشاريورد خراسان و قاشقاي يورد جنوب ايران)، فارسها، عربها، لرها، كردها، بلوچها، تركمنها، لارها، گيلكها و مازني ها (تبريها) بالغ بر ده عدد است كه در "مناطق ملي"٬ آزربايجان٬ آفشار يورد، قاشقاي يورد، كردستان٬ لرستان٬ بلوچستان٬ عربستان٬ تركمنستان، گيلان، مازندران، لارستان ساكنند. ملتها داراي حق داشتن دولت ملي خود به شكل فدرال، كنفدرال و يا مستقل اند.

٢- "اقليت ملي": گروه ملي به لحاظ جمعيت كم شمار و به لحاظ جغرافيايي پراكنده اي است كه فاقد سرزمين تاريخي به هم پيوسته و مشخص مي باشد، مانند اقليتهاي ملي ارمني، يهودي، قزاق، آسوري، كولي٬ گرجي٬ براهويي٬ تات..... كه در مناطق ملي ملل ايران در روستاها و در شهرها٬ در محله ها و كوچه ها و... زندگي ميكنند. تعداد اقليتهاي ملي در ايران بالغ بر صد عدد است. علاوه بر اينها، هر ملت در خارج از منطقه ملي خود ممكن است "اقليت ملي" به شمار آيد٬ مانند گروههاي خلق ترك در مناطق ملي كردستان٬ عربستان٬ مازندران٬ تركمنستان ..... اقليتهاي ملي به سبب نداشتن منطقه ملي از آن خود، فاقد حق داشتن دولت ملي اند.

٣- "مليت": عده اي گروههاي ملي خلج، تالش، گوران، لك، باشگردي و زابليهاي ساكن در ايران را كه داراي سرزمين تاريخي مشخصي اما بسيار كوچك، در داخل منطقه ي ملي بزرگتري مي باشند را "مليت" مي نامند. مليتها مستحق داشتن دولت محلي خود به شكل اوتونوم (خودمختار) وابسته به دولتهاي فدرال و يا كنفدرال اند، مانند خلجستان و تالشان در آزربايجان، گوران در كردستان، لكستان در لرستان، زابلستان در بلوچستان، باشگرد در لارستان و .....

گروه ملي
نمونه ها در ايران
ملت
ترك، لر، عرب، فارس، كرد، بلوچ، تركمن، لار، گيلك، مازني (تبري)
حقوق
- حق شناخته شدن در قوانين كشوري به عنوان يك ملت متشخص برابر حقوق با ملل ديگر ساكن در ايران
- حق تعيين سرنوشت خويش (مي تواند به دو شكل حق اداره امور خود و حق استقلال متجلي شود)،
- حق اداره امور خود
- حق استقلال
- حق داشتن دولت ملي (در يكي از فرمهاي فدرال، كنفدرال، مستقل)
- حق دولتي شدن زبان ملل ساكن در ايران در سطح دولت فدرال منطقه اي
مليت
خلج، تالش، گوران، لك، باشگردي، زابلي
- حق شناخته شدن رسمي هويت مليتها به عنوان يك گروه ملي،
- حق داشتن دولت ملي به شكل اوتونوم (در داخل يكي از مناطق ملي ملل)
- حق اداره امور خود
- حق دولتي شدن زبان مليت مربوطه در سطح دولت اوتونوم
اقليت ملي
گرجي٬ تات٬ قزاق٬ براهويي٬ ارمني٬ آسوري٬ كولي، يهودي، تاجيك، پشتون، ...
- حق شناخته شدن رسمي هويت اقليتهاي ملي و به عنوان يك گروه ملي،
- رسمي شدن زبان اقليتهاي ملي (تحصيل٬ راديو تلويزيون٬ نشريات٬ در ايجاد ارتباط با دولت، در محاكم.... )،
- عدم برخورداري از سيستم سياسي غير متمركز،
- حق برخورداري از تضمين دولتي براي احترام اكثريت به حقوق اقليتهاي ملي

در تفاوت "اقليت ملي" و "اقليت ديني-مذهبي"

در عرف سياسي فارسي، هنگامي كه از اقليتهاي مذهبي سخن رانده مي شود آشكارا و عامدا دو مقوله اقليت ملي و اقليت ديني-مذهبي در هم آميخته شده و نام گروههائي مانند ارمني، يهودي و آسوري هم عرض زرتشتي و احيانا سني ذكر ميگردد. حال آنكه در ايران هرچند سني ها اقليتي مذهبي و زرتشتي ها اقليتي ديني اند، اما نه ارمني، نه يهودي و نه آسوري هيچكدام اقليت مذهبي و يا ديني نيستند. در ايران اين مسيحيان و كليميان اند كه اقليت ديني مي باشند و ارمني، آسوري و يهودي اقليتهائي ملي اند. دين باوران دو دو اقليت ملي ارمني و آسوري منسوب به اقليت ديني مسيحي و دين باوران اقليت ملي يهود متعلق به اقليت ديني كليمي اند.

در نتيجه اختلاط عمدي دو مقوله متفاوت "اقليت ملي" و "اقليت مذهبي-ديني" توسط دولتين فارس جمهوري اسلامي و پهلوي، به ويژه اقليت ملي ارمني ساكن در ايران، از حقوق بسياري كه به هيچ وجه حقوق مذهبي نيستند و آشكارا جزء حقوق ملي شمرده مي شوند برخوردار گرديده اند. اين حقوق ملي كه به هيچكدام از ديگر گروههاي ملي مسلمان ساكن در ايران به جز فارسها اعطا نشده عبارت است از :

- داشتن نماينده در مجلس به اسم گروه ملي خود ارمني و نه به اسم گروه مذهبي-ديني خود مسيحي
- تدريس تعليمات ديني در مدارس به زبان و به خط ملي ارمني، بر خلاف تدريس تعليمات ديني تركان كه نه به زبان و خط مليشان تركي، بلكه به زبان و خط تحميلي قوم فارس، يعني فارسي انجام مي گيرد
- آزاديهاي سياسي بي حد و حصر با حمايت جمهوري اسلامي از قبيل برگزاري گردهمائيها، تظاهرات و راهپيمائيهاي سياسي ضد آزربايجاني و ضدتركي كاملا بي ربط با هويت مذهبي مسيحي، بلكه دقيقا در راستاي هويت ملي ارمني و منافع سياسي فروض اين اقليت ملي،
- داشتن دهها و صدها انجمن و كلوب اجتماعي با نام ملي ارمني و غيرمتناسب با تعداد عددي اين اقليت ملي در ايران، حتي تشكيل گروههاي شبه نظامي در لواي بسيج با نام ملي ارمني و .....

بي شك در شرايطي دمكراتيك و ايران لائيك و فدرال، مي بايست گروههاي ملي اي مانند ارمني، يهودي، آسوري و .... نه به عنوان گروه و اقليت ديني و مذهبي، بلكه همانگونه كه در واقع هستند يعني به عنوان اقليت ملي شناخته شده و داراي حقوقي برابر با ديگر اقليتهاي ملي ساكن در ايران باشند. البته دولت با ضمن بي طرفي ديني-مذهبي-اعتقادي موظف به شناختن رسمي گروههاي اعتقادي، مذهبي و ديني مانند امامي، جعفري، سني، مسيحي، كليمي، زرتشتي، بهائي، علوي، صائبي، يزيدي، اسماعيلي، ذكري، وحدت وجودي، شيخي و ... و تضمين برخورداري آزادانه و يكسان همه آنها از حقوق شناخته شده جهاني براي گروههاي اعتقادي مي باشد. اما اين مساله يعني مساله گروههاي اعتقادي-مذهبي-ديني مي بايد تماما جدا از مساله گروهها و اقليتهاي ملي مديريت گردد و جلوي هر گونه سوء استفاده از آن، مانند سوء استفاده دولت فارسگراي ايران و اقليت ملي ارمني از اين مساله گرفته شود.

خلط مساله "حقوق ملل" ايراني با "حقوق اقليتهاي ملي"

عدم آشنائي با گفتمانهاي چندفرهنگي، ناآگاهي از كنه و ابعاد گوناگون مساله ملي و حقوق ملتها و اقليتهاي ملي، جنبشهاي آزاديبخش ملي، مفاهيم و ترمينولوژي مربوطه، انعكاس و مصاديق آنها در خاورميانه و ايران و يا تعمد و سوء نيت سياسي باعث شده بسياري از فعالان سياسي فارس، مساله احقاق "حقوق ملي ملل" ساكن در ايران را با مساله احقاق "حقوق اقليتهاي ملي" اين كشور خلط كنند و با اين تخليط آگاهانه و يا ناآگاهانه، منكر حقوق ملي ملل ايراني، و به طريق اولي حتي منكر وجود خود اين ملل شوند. در يك كشور خاص، مساله ملي آنگاه صرفا از مساله اقليتهاي ملي عبارت است كه آن كشور صرفا داراي اقلتيهاي ملي، و به عبارت ديگر كشوري مركب از يك ملت كه اكثريت مطلق ملي (معمولا بيش از ٦٠-٧٠ در صد جمعيت كشور) را تشكيل مي دهد و چندين گروه اقليت ملي بوده باشد. همچو كشوري كثيرالمله نبوده و به لحاظ ملي هموژن شمرده مي شود. حال آنكه نه ملتهاي ايران اقليت ملي اند، نه حقوق مليشان حقوق اقليتهاي ملي و نه مساله ملي در ايران٬ مساله اقليت ملي-اكثريت ملي است. "اقليت قومي" ناميدن ملل ايراني ويا كاربرد تعبير "اقليتهاي ايراني" به جاي ملل ساكن در ايران، تقليل و قلب مساله ملي ملل در ايران به "مساله اقليتهاي ملي"، تقديم مبارزه اين ملل به شكل "مبارزه براي احقاق حقوق اقليتهاي قومي و ملي" و .... گفتمان جناحهاي ميانه رو پان ايرانيستي است.

همانگونه كه ملت مقوله اي متفاوت از اقليت ملي است، حقوق ملي يك ملت نيز غير از حقوق ملي يك اقليت ملي است. فرق عمده مابين حقوق يك اقليت ملي و يك ملت ساكن در ايران عبارت است از حق شناخته شدن در قوانين كشوري به عنوان يك ملت متشخص برابر حقوق با ملل ديگر ساكن در ايران،حق تعيين سرنوشت كه مي تواند به دو شكل حق اداره امور خود و حق استقلال متجلي شود، حق داشتن دولت ملي در يكي از فرمهاي فدرال و كنفدرال و حق دولتي شدن زبان براي ملل ساكن در ايران. ايران كشوري چند ملتي است كه در آن علاوه بر اقليتهاي ملي و مليتها، بيش از ده ملت نيز ساكن مي باشند. در ايران هيچ كدام از ملل ترك٬ لر٬ كرد٬ عرب٬ فارس٬ بلوچ٬ تركمن٬ گيلك٬ تبري٬ لار..... نه در سطح كشوري و نه در سرزمين ملي و وطن خود، اقليت ملي نيستند. اين ملل هر كدام در سرزمين تاريخي خود با تشكيل دادن اكثريت اهالي زندگي ميكنند و عناصر اصلي سازنده كشور و مردم ايران هستند. در ايران اقليتهاي ملي عبارتند از كوليها٬ ارمنيها٬ گرجيها٬ آسوريها٬ قزاقها، يهوديها و.... نه تركها و لرها.

مدل "ملل برابر داراي حقوق برابر" در مقابل "مدل اكثريت-اقليت"

تعريف مساله ملل در كشوري كثيرالمله مانند ايران، سوئيس، كانادا و هندوستان بر اساس واقعيت كثيرالملگي و حقوق برابر ملتهاي تشكيل دهنده آن و به عبارت ديگر مدل "ملل برابر داراي حقوق برابر" انجام پذير است. حل مساله ملي در اينگونه كشورها نيز اقلا با گذر به سيستم فدرالي-كنفدرالي و در چهارچوب پايان دادن به حاكميت انحصاري، ولايت، تحكم، امتيازات و برتريت سياسي قوم حاكم و بازسازي نظام سياسي و اداري كشور در شكل دولتهاي برابر حقوق ملتهاي ساكن در آن ويا اتحادي از چندين دولت-ملت با حقوق برابر ممكن است. بنا به واقعيت كثيرالملگي و مدل ملل برابر داراي حقوق برابر، ملتهاي عمده ايران (ترك، فارس، لر، كرد، عرب، بلوچ، تركمن، لار، گيلك، تبري)، ميبايست به عنوان عناصر اصلي سازنده كشور با حقوق مساوي ملي شناخته شوند نه اقليتهاي ملي مستحق حقوق اقليتهاي ملي. مساله ملي در ايران نيز عبارت است از مساله ملل برابر داراي حقوق برابر. ملل ساكن در ايران خواهان حقوق اقليت ملي نيستند٬ درگير مبارزه دمكراتيك فرهنگي و سياسي در راستاي احقاق حقوق غصب شده ملي خود و برابري مطلق زباني و سياسي و ملي با قوم فارس از جمله در عرصه ايجاد دولتهاي ملي فدرال خود و دولتي شدن زبانهايشان ميباشند.

حال آنكه حل مساله اقليت هاي ملي در كشورهاي تك ملتي و يا هموژن به لحاظ ملي مانند فرانسه، اسپانيا و تركيه، با اعطاي حقوق فرهنگي و سياسي ويژه اقليتهاي ملي (شناخته شدن رسمي هويت اقليتهاي ملي، رسمي نمودن زبانشان، عدم تمركز و تضمين نمودن احترام اكثريت به حقوق اقليتهاي ملي، ...) و به عبارت ديگر با مدل "اكثريت-اقليت" ميسر است. مدل "اكثريت-اقليت" صرفا مي تواند در مورد كشورهاي به لحاظ ملي همگن كه مردم آن از تركيب يك گروه ملي كه اكثريت مطلق را تشكيل ميدهد و بخش ديگر باقيمانده كه از اقليتهاي ملي مركب است مطرح شود. با مدل اقليت- اكثريت حداكثر به حقوق اقليتي ملي ميتوان دست يافت٬ نه به سيستم فدرال و يا برابري سياسي و حقوقي ملل ايراني.

مسئله ی ملی در ايران را نميتوان در چهارچوب روابط اقليت و اكثريت گنجاند. اين مساله با قالب و ذهنيت "اكثريت-اقليت" نه قابل تعريف و نه حل شدني است. سعي بيهوده به انطباق مدل اقليت-اكثريت براي ايران كثيرالمله به لحاظ اصولی بيمعني و از جنبه ی سياست عملی زيان آور است. اين فرمولبندی نشانگر ناآگاهي از ديناميزم و سير مساله ملي در ايران، درك نادرست از وضعيت گروههاي ملي كشور و يا انكار تعمدي كثيرالملگي آن است. بكار بردن كلمه اقليت در مورد ملل و مليتهاي ايراني و دفاع از حقوق اقليتهاي قومی در ايران به جاي مدافعه از حقوق ملل ساكن در ايران٬ نشان ميدهد كه صاحبان آنها روح دمكراسي را هم ملتفت نشده و چندين فاز از مبارزه دمكراتيك عصر حاضر عقبند. در ايران مسئله "اقليتهاي قومي" صرف وجود ندارد، مسئله "ستم ملي" شامل مساله ملل و مليتها به علاوه مساله اقليتهاي ملي وجود دارد.

علاوه بر آن هنگام بررسي مسئله ملي در ايران، سخن گفتن از اقليتهاي ملي و تاكيد بيش از حد بر كلمه "اقليت" به ويژه از طرف نيروهاي فارس، شائبه آن را بوجود ميآورد كه در ايران گروه ملي ديگري كه داراي اكثريت مطلق باشد وجود دارد. پنهان نيست كه قوميتگرايان فارس آشكارا قوم خود را اكثريتي ملي در ايران گمان مي كنند. حال آنكه در ايران هيچ ملتي اكثريت مطلق نداشته و بلا استثناء همه گروههاي ملي در آن اعم از ملتها، مليتها و اقليتهاي ملي به اعتبار عددي اقليت اند. واقعيت آن است كه اكثريت ايران از اقليتها تشكيل گرديده و از اينرو گنجاندن گروههاي ملي ايران در قالب اقليت و يا اكثريت رفتاري به غايت عبث مي باشد. بويژه برپايي حقوق فرهنگي و سياسي ملت ترك در ايران در گفتمان حقوق اقليت نميگنجد. خلق ترك در ايران اگر نه كه اكثريت نسبي، اقلا همرده و هم سنگ گروه ملي فارس ميباشد و از اين خلق در ايران در مقايسه با خلق فارس هرگز با نام اقليت نميتوان ياد كرد. در ايران تركها گروه ملي عمده اين كشور و اكثريتي نسبي هستند كه از حقوق اقليت ملي نيز محرومند.

فرق ايران و تركيه، اندكس كثيرالملگي

عده اي از قوميتگرايان فارس در حل و بحث مساله ملي در ايران كثيرالمله (با ضريب ناهمگني ملي ٠،٧٦)، نمونه ها و تجارب ملت-دولت در تركيه (با ضريب ناهمگني ملي ٠،٢٣)، فرانسه (با ضريب ناهمگني ملي ٠،٢٧)، اسپانيا (با ضريب ناهمگني ملي ٠،٤٤) و يا كشورهاي ديگر هموژن به لحاظ ملي را به ميان مي كشند. در حاليكه تركيه، اسپانيا و فرانسه و بسياري از ديگر كشورهاي به لحاظ ملي هموژن مانند آزربايجان و .... كثيرالمله نبوده و صرفا داراي اقليتهاي ملي مي باشند. مساله "اقليتهاي ملي" در كشورهاي هموژن تك ملتي فوق با مساله ملل در كشور كثيرالمله ايران مركب از ملل گوناگون قابل مقايسه نيست. جامعه هموژن تك ملتي نيز نميتواند براي جامعه اي كثيرالمله به عنوان مدلي مناسب پذيرفته شود. ايران كشوري چند ملتي و چندين مليتي كه در آن همه در اقليت اند ميباشد.

يكي از اندكسهائي كه در بررسي تنوع و ناهمگني ملي كشورها و قضاوت در باره درجه كثيرالملگي آنها بكار مي رود، اندكس گرين بئرگ (حداكثر يك= بيشترين تنوع ملي، حداقل صفر= هموژن به لحاظ ملي) است. معمولا اگر در كشوري اين اندكس بيش از ٠،٦٠-٠،٧٥ بوده و همزمان هيچ گروه ملي (فرهنگي، زباني، ...) داراي اكثريتي بيش از ٦٠-٧٥ نباشد، مي توان آن كشور را بدون خطا كشوري ناهمگن به لحاظ ملي و كثيرالمله ناميد. به عنوان مثال در ايران اندكس تنوع ملي ٠،٧٦ مي باشد در حاليكه پرشمارترين ملت ساكن در اين كشور يعني ملت ترك صرفا ٤٠-٤٥ در صد از جمعيت كشور را تشكيل مي دهد، بنابراين ايران كشوري ناهمگن به لحاظ ملي و كثيرالمله است. از طرف ديگر در تركيه اندكس تنوع ملي ٠،٢٣ بوده و خلق ترك در اين كشور به تنهائي بيش از ٨٠ در صد جمعيت را تشكيل ميدهد، بنابراين تركيه كشوري به لحاظ ملي هموژن اما داراي اقليتهاي ملي پذێرفته مي شود.

تركيه با اكثريت مطلق ترك (۸۰٪) و اقليت هاي ملي كرد، عرب و لاز و .... داراي ضريب ناهمگني ملي ٠،٢٣ بوده و بنابراين كشوري به لحاظ ملي همگن است. به عبارت ديگر حل مساله ملي در تركيه يعني اعطاي حقوق اقليتهاي ملي به گروههاي ملي ساكن در آن. همچنين فرانسه كشوري چند ملتي نيست. در اين كشور اكثريت با فرانسوي زبانها است و ديگر گروههاي ملي در اقليت اند. از اينرو در مورد مساله ملي كشور تك ملتي فرانسه با ضريب ناهمگني ملي ٠،٢٧ نميتواند الگويي مناسب براي ايران كثيرالمله به حساب آيد. كشور اسپانيا با ضريب ناهمگني ملي ٠،٤٤ كشوري به لحاظ ملي هموژن و تك ملتي اما داراي اقليتهاي ملي است. مساله اقليتهاي ملي در اسپانياي تك ملتي و هموژن به لحاظ ملي كوچكترين شباهتي با مساله ملل در ايران كثيرالمله با ضريب ناهمگني ملي ٠،٧٦ ندارد. وضعيت اقليت ملي باسك در اسپانيا و فرانسه نيز، با وضعيت ملل تحت استعمار ملي و معروض به سياستهاي نژادپرستانه فارسي در ايران قابل مقايسه نيست.

حقوق شهروندي فردي اتباع ايران و حقوق ملي ملل ساكن در آن مكمل هم اند نه مترادف هم

حقوق ملي ملل، مليتها و اقليتهاي ملي ساكن در ايران كه معطوف به گروههاي ملي است٬ مقوله اي كاملا جدا و متفاوت با حقوق شهروندي فردي تك تك اتباع ايران كه معطوف به افراد و اشخاص حقيقي است مي باشد. اين دو سري از حقوق يعني حقوق شهروندي فردي و حقوق ملي گروهي مي بايست به صورت جداگانه تدقيق و مديريت شوند. در ايران ايجاد جامعه اي دمكراتيك، مدرن و انساني كه منبع تنشزائي در منطقه نيز نباشد بدون تحقق هر دو دسته اين حقوق محال است. مردمسالاري فارسي آنگونه كه نخبگان و اپوزيسيون سراسري فارس به معني حقوق شهروندي فردي صرف تعريف مي كنند، لفاظي و مغلطه اي بيش نبوده در جوهر خود نفي هويت مستقل و حقوق برابر ملل ساكن در ايران است. نظم دمكراتيك و مدرن از ديد ملل ايراني٬ حقوق ملي و برابري مطلق ملتهاي ساكن در ايران به علاوه حقوق شهروندي فردي اتباع ايران است٬ نه حقوق شهروندي فردي صرف. مسئله مردم ايران تامين حقوق برابر شهروندي (فردي) و ملي (گروهي) براي همه شهروندان و همه ملتهاي ايراني به عنوان عناصر برابر حقوق سازنده ايران است.

زبانهاي مادري، ملي، رسمي، دولتي، مشترك و رابط

زبان ملي (national language) از مفاهيم اساسي در بسياري از شاخه هاي علوم اجتماعي مانند علوم سياسي، جغرافيا، فلسفه، انسان شناسي، روانشناسي اجتماعي و ... است. عده اي مي پرسند آيا در ايران كثيرالمله نيز زبان ملي وجود دارد يانه. جواب اين سوال مثبت است، در ايران نه تنها زبان ملي وجود دارد بلكه تعداد آن منحصر به يك نبوده، به تعداد گروههاي ملي (ملتها، مليتها و اقليتهاي ملي) ساكن در آن است. بدين شرح كه در شرايط ايران زبان هر گروه ملي، چه ملت و چه مليت و يا اقليت ملي، يك زبان ملي محسوب ميشود.

مساله بغرنج زبانها در كشور كثيرالمله اي مانند ايران را با شعارهائي سطحي مانند ملي بودن زبان فارسي و يك كاسه كردن زبان ملل ديگر تحت عنوان زبان محلي نمي توان بررسي نمود و دريافت. اين امر محتاج مجهز بودن به ترمينولوژي و گروهبندي اي دقيقتر، گسترده تر، رساتر، علمي و مدرن است. در شاخه هاي مختلف علوم علاوه بر زبان ملي چندين نوع ديگر زبان تعريف ميشود. حداقلي كه دانستن آن براي ايران ضروري است عبارت است از:

١- زبان مادري: زباني كه مادر با كودك خود سخن مي گويد. در ايران همه زبانهاي رايج زباني مادري شمرده مي شود.
٢- زبان ملي: زبان تاريخي-موروثي گروهي انساني ويا به عبارت ديگر زبان مادري يك گروه ملي (ملت، مليت يا اقليت ملي). در ايران زبان همه گروههاي ملي، زباني ملي شمرده مي شود.
٣- زبان رسمي: زباني كه يك دولت در ارتباطات رسمي با شهروندان خويش و يا شهروندان در ايجاد رابطه با دولت بكار مي برد. در ايران فعلا و منحصرا زبان قوم فارس زباني رسمي است. در جامعه اي مدرن و دمكراتيك زبان همه گروههاي ملي ايران مي بايست رسمي اعلام شوند.
٤- زبان دولتي: زباني كه يك دولت (اوتونوم، فدرال، كنفدرال، مركزي) براي برقراري ارتباط با دولتهاي ديگر در داخل ايران بكار ميبرد. به اين معني زبان دولتي، نوعي از زبان رابط است. انتخاب زبان دولتي بين دو دولت فدرال و يا اوتونوم مشخص، بسته به شرايط خاص و توافق هردوي آنها صورت مي پذيرد.
٥- زبان رابط: زباني كه براي ارتباط بين ملل گوناگون و يا بين دولتهاي گوناگون در داخل و يا خارج ايران بكار ميرود. تثبيت زباني به عنوان زبان رابط بين دو ملت مشخص، در روندي طبيعي و تاريخي محقق مي شود. مانند كاربرد زبان تركي به عنوان زبان رابط بين تركها، كردها، تاتها، تالشها، يهوديها، ارمنيها و آسوريها در شمال غرب ايران.
٦- زبان مشترك: زباني كه زبان مادري چند گروه ملي متفاوت است. مانند زبان فارسي كه زبان مشترك گروههاي ملي فارس، تاجيك و بخشي از يهوديان ايران و آسياي ميانه است. زبان فارسي زبان مشترك هيچكدام از ديگر گروههاي ساكن در ايران نيست.

استاتوي رسمي و دولتي زبانهاي ملل و اقليتهاي ملي ساكن در ايران

الف: در كشورهائي كه به شكل تك ملتي و يا ملت-دولت اند (يعني تشكل ملت همزمان با تشكل دولتشان بوده است مانند ژاپن و يا ايسلاند) زبان ملي ملت مربوطه در عين حال هم زبان رسمي و هم زبان دولتي است.

ب: در كشورهاي چندملتي كه نظام مدرن دمكراتيك دارند معمولا زبان ملل (و نه اقليتهاي ملي) رسمي و يكي از اين زبانهاي رسمي و يا زباني كاملا بيگانه و خارجي زبان رابط بين دولتي است. مانند هندوستان كه از ميان دهها زبان ملي رايج در اين كشور ٢٣ زبان زبان رسمي و زبان بيگانه انگليسي موقعيت رسمي و رابط دارد (هيچكدام دولتي نيستند).

ج: در كشورهاي چندملتي غيردمكراتيك مانند ايران كه بر مباني نژادپرستانه تباري و يا زباني اداره مي شوند، معمولا زبان يك ملت (در ايران قوم اقليت فارس) هم رسمي و هم دولتي و زبان همه ملل ديگر (مانند اكثريت ترك و همچنين ملل عرب، كرد، بلوچ، لر، تركمن، گيلك، مازن، لار و.... ) غيررسمي و غيردولتي است. علاوه بر آن در ايران زبان تحميلي قوم حاكم فارس، به عنوان زبان اجباري رابط نيز بكار ميرود.

د: در ايران كثيرالمله دمكراتيك، زبان هر كدام از ملتها و مليتها٬ در منطقه خود ميبايد زبان رسمي منطقه و علاوه بر آن٬ زبان دولتي دولت فدرالشان (و يا اوتونومشان) شود. به عبارت ديگر زبانهاي ملل ساكن در ايران٬ در دو سطح دولت فدرال منطقه اي (و يا دولت اوتونوم) و دولت مركزي، زباني رسمي؛ و در سطح دولت فدرال منطقه اي، زباني دولتي خواهند بود.
زبان اقليتهاي ملي" نيز مي بايد در هر دو سطح دولت فدرال و دولت مركزي رسمي شود (تحصيل٬ راديو تلويزيون٬ نشريات٬ در ارتباط با دولت مثلا در محاكم.... ). اما زبانهاي اقليتهاي ملي نه در سطح فدرال و نه در سطح دولت مركزي، دولتي نخواهند بود يعني در ارتباط مابين دولتهاي فدرال بكار نخواهد رفت. به عبارت ديگر زبانهاي اقليتهاي ملي، علي رغم رسمي بودن، زبان دولتي هيچ دولت فدرالي نخواهند بود.

زبان (هاي) دولتي و رابط دولت مركزي ايران
به غير از اين سري زبانها، يكي هم مسئله "زبان دولت مركزي ايران" در بعد روابط خارجي و ارتباطات و اسناد بين المللي و .... وجود دارد.
زبان دولت مركزي در ايران پس از كودتاي انگليسي ١٢٩٩ فارسي است. قبل از اين كودتاي استعماري٬ به مدت بيش از هزار سال زبان دولتي حكومتهاي حاكم بر ايران همزمان تركي و فارسي و در برخي برهه ها عربي بوده است. از آنجائيكه در حال حاضر در ايران زبان فارسي صرفا زبان اقليتي ٣٠- ٣٥ در صدي است و از آنجائيكه سياست تحميل زبان فارسي در يك صد سال گذشته باعث ايجاد حس بدبيني و حتي نفرت به اين زبان از سوي ملل غيرفارس ايران شده است٬ و البته به دلايل بسيار ديگر از جمله الزامات حقوق بشري و توسعه اي و جهاني شدن و شعائر اسلامي و امنيت كشوري و منطقه اي و .... دولت مركزي ايران نميتواند بعد از اين فقط يك زبان دولتي و رابط مانند زبان فارسي در بعد روابط خارجي و بين المللي داشته باشد. براي انتخاب زبان رابط دولت مركزي به لحاظ نظري چند راه حل متصور است:

- همه زبانهاي ملي ايران مانند تركي و فارسي و كردي و لري و عربي و تركمني و بلوچي و .... همزمان زبانهاي دولتي و رابط دولت مركزي ايران اعلام شوند. اين شق به لحاظ مشكلات اجرائي و نبود نمونه هاي مشابه در عرف سياسي معاصر از اقبال چنداني برخوردار نيست.
- هيچكدام از زبانهاي ملي ايران زبان رابط دولت مركزي اعلام نشود و به جاي آن يك زبان بين المللي مانند انگليسي زبان رابط دولت مركزي در روابط بين المللي اعلام شود. اين گزينه هر چند داراي نمونه هاي مشابه در عرف سياسي معاصر است (مانند موقعيت زبان انگليسي در هندوستان)، به دليل نداشتن زمينه تاريخي در ايران و برخي مشكلات اجرائي (ناآشنائي قاطبه اهالي ايران به زبان انگليسي و...) پرهزينه بوده و در صورت اجرا با مشكلات جدي مواجه خواهد شد.
- مانند هزار سال گذشته٬ دو زبان عمده كشور يعني زبان تركي (زبان اكثريت نسبي مردم ايران) و فارسي (زبان قوميت دوم ايران) همزمان دو زبان رابط دولت مركزي در روابط خارجي و بين المللي اعلام شوند. اين شق به لحاظ داشتن سابقه تاريخي در ايران و پيوستگي سنن دولتمداري در اين كشور، كم هزينگي و سهولت اجرائي آن و وجود نمونه هاي مشابه بسيار در عرف سياسي معاصر (مانند موقعيت زبانهاي انگليسي و فرانسه در كانادا) معقولترين و عمليترين گزينه موجود است.

هیچ نظری موجود نیست: